نوشته: محمدرضا خوبروی پاک
فدرالیسم کانادا بیگمان نمونة بارزی است از عدم موفقیت فدرالیسم کلاسیک در زمینة همزیستی اقوام. برگزیدن روش فدرالیسم از روز نخست برای برقراری سازش میان دو گروه قومی با زبان و فرهنگهای متفاوت بود که دوبار با یکدیگر جنگیده بودند. اما فدرالیسم نتوانست همزیستی لازم را میان آنان برقرار کند. زیادهخواهی یک گروه و برتریجویی گروه قومی دیگر در زمرة دلایل بیشماری است که این عدم موفقیت را باعث شدهاند. پس از گذشت بیش از یک سده از تصویب اولین قانون اساسی کانادا، هنوز این سرگشتگی و نابسامانی به پایان نرسیده است. بنا به نوشتة یکی از پژوهشگران سیاس، نابسامانی و پریشانی قانون اساسی کانادا «رویدادی همزاد با خود کشور است».[1]
سیستم فدرال کانادا، در مدت صدوبیست و هفت سال، تغییرات فراوانی کرده است. از ویژگیهای اولیة فدرالیسم کانادا اختلاط روش پارلمانی انگلیس با نوعی فدرالیسم تمرکزی بود. دیگر آنکه، همان روابطی که میان بریتانیا و مستعمرهاش وجود داشت در سطح وسیعتر در روابط میان دولت فدرال و حکومتهای محلی نیز به وجود آمد. به همین دلیل است که در پیمان اولیه به هیچ وجه از دولت فدرال یا مرکزی صحبتی نمیشود، بلکه همة توجهات معطوف به «پارلمان» است. در آن پیمان، پارلمان دارای اختیارات وسیع بود و در اختیارات استانها همواره امکان تجدید نظر و یا ابطال تصمیمات آنان به وسیلة دولت فدرال وجود داشت.
تداوم روح استعماری نقش اساسی را در فدرالیسم کانادا ایفا میکرد. ریشة این روحیه را میتوان در جنگ جهانی اول جستجو کرد، زیرا کانادا، با وجود استقلال، به دنبال اعلان جنگ بریتانیا و به پیروی از آن کشور وارد جنگ شد. در سال 1939 نیز، کانادا، اگرچه به میل خود، اما پس از اعلان جنگ انگلیس وارد جنگ جهانی دوم شد. اولین معاهدة بینالمللی کانادا که به طور مستقل منعقد شد در سال 1921، منصوب شد و تا سال 1931 پارهای از قانونهای بریتانیا بدون جلب موافقت مقامات کانادا به این کشور تحمیل میگردید. تا سال 1947، شهروندی کانادایی و تا سال 1965 پرچم رسمی برای این کشور وجود نداشت. و در آخر اینکه، تا سال 1982، برای تجدید نظر در قانون اساسی به تأیید پارلمان بریتانیا نیاز بود.
از ویژگیهای دیگر فدرالیسم کانادا این بود که تا سال 1892 برای حفظ تعادل قدرت میان استانها و دولت فدرال، دادگاهی انگلیسی[2] مداخله میکرد. این دادگاه تا سال 1961 بهعنوان دادگاه عالی کانادا مشغول به کار بود. تصمیمات دادگاه یاد شده همواره به نفع دولت فدرال بود و این خود موجب تقویت تمرکز در فدرالیسم کانادا شد. در نتیجه، هم در تقسیم صلاحیتها و هم در امور مالی، دولت فدرال از اختیارات وسیعی بهرهمند میشد.
دو جنگ جهانی، بحران اقتصادی و تغییر نقش دولتها، که از ویژگیهای قرن بیستم است، تغییراتی در فدرالیسم کانادا به وجود آورد. بیداری حس ناسیونالیسم در سال 1976 نه تنها در اهالی استان کبک، بلکه در همة فرانسوی زبانهای ساکن این کشور تفکر جدیدی در فدرالیسم به وجود آورد. در سال 1967، هنگامی که کانادا صد سالگی خود را جشن میگرفت، در استان انتاریو کنفرانسی به نام «کنفدراسیون فردا» به منظور کاهش دخالتهای دولت فدرال تشکیل شد که همة استانها از آن پشتیبانی میکردند. بحران انرژی در دهة 70 بر دخالت دولت فدرال افزود. در سال 1976، دولت تقاضای بازنگری در قانون اساسی را پذیرفت. در همین سال، دادگاه عالی کانادا رأی داد که برای بازنگری قانون اساسی لزومی به موافقت همة استانها نیست. طرح بازنگری به بریتانیا ارسال شد تا آخرین موافقت برای اصلاح قانون اساسی جلب شود. از همین زمان، بومیان کانادا نیز خواستار مشارکت در طرح بانگری شدند. در سال 1981، کبکیها از تصویب طرح بازنگری خودداری کردند. بهطوری که از سال 1982، که مقررات جدید اجرا شد، استان کبک هنوز تابع قانون اساسی سابق (قانون اساسی اصلاحی 1867) است.
در بازنگری قانون اساسی، منشور حقوق و آزادیهای فردی به قانون اساسی سابق اضافه گردید و دو زبانگی به رسمیت شناخته شد. در سال 1987، پیمان دریاچة میچ[3] میان استانها و دولت فدرال منعقد شد که در آن بخشی از خواستههای استان کبک به رسمیت شناخته شد. از جمله، در نظر گرفتن حق مشارکت در دادگاه عالی تا بتواند در مورد حفظ هویت کبکها و همچنین در کنترل بودجهای که صرف استان کبک میشود، نظارت داشته باشد. اما مردم دیگر استانهای کانادا (انگلیسی زبانها) از به کار بردن اصطلاح «جامعة ویژه» برای کبک ناراضی بودند. آنها میخواستند همة استانها حقوق برابر داشته باشند و برای هیچ یک حق ویژهای در نظر گرفته نشود. از اینرو، در ژوئن 1990، پیمان دریاچة میچ را رد کردند. در همین سال، بومیان نیز جامعة خود را «جامعة ویژه» خواندند و خواستار حقوق ویژهای برای خود شدند.
از سپتامبر 1991 تا اکتبر 1992، پژوهشهای مختلفی در قانون اساسی صورت گرفت و کمیسیونهای گوناگونی تشکیل شد. جداییخواهان کبک همچنان فعالیت داشتند و تقاضاهای مختلفی مطرح میکردند. از جمله آنکه با علامت برگافرا روی پرچم کانادا مخالف بودند و اسم کانادا را که ریشة کبکی دارد قبول نداشتند. آنان تا اوت 1992 مذاکر با دولت فدرال را تحریم میکردند تا آنکه پیمان دیگری به نام شارلوت تاون[4] منعقد شد که در آن اصلاحاتی در مجلس سنا، خودمختاری برای بومیان و تضمینهایی براساس فدرالیسم پیشبینی شده بود. اگرجه این پیمان از پیمان دریاچة میچ جامعتر و بهتر بود، اما این پیمان نیز در همهپرسی اکتبر سال 92 رد شد. به این ترتیب، بومیان از خودمختاری بیبهره ماندند و استان کبک همچنان بازنگری سال 1982 قانون اساسی را قبول نداشت.
در سال 1993، دو تغییر تازه در قانون اساسی کانادا صورت گرفت که طبق یکی از آنها، سرزمینهای شمالی به دو استان تقسیم شدند و به موجب دیگری، بومیان به حقوقی دست یافتند.[5]
امروزه به یمن فدرالیسم میتوان در استانهایی که اکثریت با فرانسوی زبانهاست با فرهنگ فرانسوی زندگی کرد، مانند استان کبک که هشتاد درصد آن را فرانسوی زبانها تشکیل میدهند. در نواحی دیگر که فرانسویزبانها در پی قواعد و مقرراتی هستند که بتواند خودمختاری فرهنگی آنها را تضمین کند.
قانون اساسی سال 1982 مقرر میدارد فرانسوی و انگلیسی زبانهای رسمی کانادا هستند. این قانون حق آموزش زبان اقلیت را در استانهایی که تعداد کودکان متکلم به آن زبان کافی باشد به رسمیت میشناسد. به رسمیت شناختن دو زبانگی برای دولت فدرال هزینة بسیاری دربردارد، زیرا 25 درصد کارمندان دولت باید دوزبانه باشند.
اما رهبران سیاسی در کبک مدافع نوعی ناسیونالیسم هستند که هدف آن در نهایت حاکمیت سیاسی و استقلال است.
در استانهای انگلیسی زبان یا «کانادای انگلیس»[6] موضوع پیچیدهتر است، زیرا خود این اصطلاح گوناگونی قومی را نیز دربرمیگیرد. به جز گوناگونی قومی، گوناگونی سیاسی نیز در این استانها وجود دارد. مجموعة این عوامل سازش و همزیستی دو ملت بنیانگذار کانادا را دشوار میکند. وابستگی گروهی در کانادا بیشتر ناحیهای و منطقهای است تا ملی. به همین جهت، نا ناسیونالیستی که از تمامیت سرزمین کانادا دفاع میکند سازش نیست.[7]
در این میان، مهاجران جدید، که بیشتر اهل کشورهای اروپای شرقی و مرکزی و آسیا هستند و اینک شهروند کانادا محسوب میشوند، فقط به فکر بهبود وضعیت مالی خود هستند و در کشمکش میان دو ملت بنیانگذار وارد نمیشوند.
امروزه نزدیک به یک سوم مردم کانادا نه فرانسوی زباناند و نه انگلیسیزبان و با دادنِ هرگونه امتیاز به استان کبک مخالف هستند. بسیاری از انگلیسی زبانهای استان کبک از آنجا مهاجرت کردهاند و فقط 2/4 درصد از آنها در آن استان باقی ماندهاند. هواخواهان استقلال کبک از روش جدایی که در چکاسلواکی اِعمال شد دفاع میکنند. دشواری امروز را مهاجران جدید به وجود میآورند که ٢٠ درصد جمعیت استان کبک با تشکیل میدهند و پذیرای شرایط کبکیها نیستند.[8]
آیندة فدرالیسم کانادا بسیار مبهم است، مگر اینکه بازنگری کلی در قانون اساسی آن کشور صورت گیرد و یا کشور، به مفهوم واقعی، روش کنفدارل را برگزیند.
[1]. G. Bergeron, "Projet d’un Nouveau Commonwealth Canadien", Etudes Intermationals, Vol 3 Juin, 1977, quoted from M. Croisat, op.cit, P. 137.
[2]. The British Judicial Committee of the Privy Council
[3]. Meech
[4]. Charlottetown
[5]. Lioyd Brown John, Dictionnaire, op.cit., PP 320-327.
[6]. کانادای انگلیس از نظر رهبران سیاسی کبک شامل مناطقی است که اکثریت ساکنان آن و حتی اقوام مهاجر غیربریتانیایی ـ نوکاناداییها ـ انگلیسی صحبت میکنند. درحالیکه کاناداییهای انگلیسیتبار تنها نزدیک به ٣٠ درصد مردم را تشکیل میدهند.
[7]. M. Croisat, op.cit., P. 142.
[8]. Jacques Portes, Le Monde Diplomatique, Sep. 94.